باران زنگ می زند
چهره می شورد
موش چکه چکه رو ی دفتر چه ها رنگ می زند
سانتی چند ؟ ارتفاعم پایین کشید
زنی را بیوه قدم می کشد
خنجر سایه می اندازد درخت
راه به رفتن ادامه
تق
تق
دو جا پا فاصله ی دو چشم را جا می زنند
چَشم می دوزم به ریل
لا به لای انگشت ها حکایت می شود
آیینه امشب تازیانه می زند
پشت ِ زن را برف می بارد
من جاده می خندم
پنجره آویزان طلوع لگد می زند .
پرنده در ان مهاجر می شود
انتهای دست در زنی آغاز که
خاک تو را حاشیه
باران که ببارد
امضا باز
مرز تاب می خورد .
ممنونم دوست
لذت بردم
سلام
ممنون از نظر و راهنمایی تان . در نظر دارم بعد از ملاحظه تمامی نظر ها پست بعدی را به نظرات دوستان و مبحثی در این خصوص اختصاص دهم . به امید گفتمانی دیگر .
سلام..برقراری ارتباط با برخی از تصاویر برایم سخت بود و اما با برخی دلنشین...خواندنتان می ارزید ..ممنون از دعوت...
سلام
ممنون که خبر کردی
خواندمت زیبا بود
ممنون میشم اگر نظرت را در مورد اشعارم بدانم
موفق باشی دوست من
پسرم! به تو دروغ نمی گویم
برای دبیر همیشه کنگره ها و جشنواره ها و ... شعر و ... کاکایی
پسرم! من به تو دروغ نمی گویم.
نه پسرم. حرف های سیاه و چهره تکیده وازده هایی را که شما و ما را "نسل سر خورده" و "نسل سوخته" می دانند، باور نکن.
البته اینان نسل سوخته اند که امروز بر موج سوارند بلکه خودی نشان دهند و مورد توجه قرار گیرند. وگرنه، ما که بر آن روزهای سخت و شیرین دفاع از شرف ملت و انقلاب، مفتخریم و سرمان همواره بلند است. چون نیازی نداریم در برابر خدایان ثروت و قدرت دنیایی به کرنش درآییم.
اینها همان زمانش هم مرد میدان نبودند چه برسد به امروز که باید برای دفاع از ارزش ها سینه سپر کنند.
آن روزها که جان دادن و سوختن میان بود، اینان همه افتخارشان سراییدن و سرودن بود و بس!
همینان که می نشستند کسی بسوزد تا در سوگش بسرایند.
اینان سوگ سرایانی هستند که فقط با ماتم و غم مانوسند و جز این را کفر و حرام می دانند ولی در خلوت خویش ...
وبلاگ شوریده بود
به یاد استعمار گر ها افتادم
خدایش ترسناکه
سلام
شعر از تصویر پر است.شاعر به خوبی توانسته مخاطب را به شعرش بکشد و او را بخوبی با فضای خیالی آشنا کند»اما...
سهم من به عنوان یک مخاطب اینجا گم شد...
این که همه چیز گفته شده(و حتی گاهی زیاده گویی شده)و من میمانم اوار کلمات...من هیچ فکری نمیتوانم بکنم.چرا؟چون فضایی برای تصمیم گرفتن من در شعر نیست
آشنایی زدایی ها در شعر به خوبی انجام شده
پشت ِ زن را برف می بارد:منظور چیدمان اینجوری این سطر را متوجه نشدم»اگر فعل آخر میروبد میبود...
کلن شعر زیبایی است...ایجاز را فراموش نکنید.
سلام
ممنون از نظر
ببینید اصلن متو جه این نکته که فرمودید نشده بودم. حق با شماست .
شاید علت عجله در کار بوده .
به هر حال ممنون از تلنگر.
باز هم بیا.
غم مباد.
باران که ببارد ...
سلام
سال نو مبارک
ممونم که به کلبه ی من اومدی
راستش من خیلی متوجه نشدم میشه یه کم روشنم کنید؟
چندبار خوندم باز می خونم ببینم چی گفتید ولی کمکم کنید
سلام
به روزم و منتظر نظر ارزشمندتون
من اینجا را میشناسم، اینجا هم مرا میشناسد ولی، حال ندارم بیش از این فکر کنم.
بسی کیری بود
سلام ...ممنونم از دعوتت و از پذیرایی شاعرانه ات. - عقاب اندیشه ات پر اوج و دریای دلت پر موج باد .
سلام دوست عزیز ممنون از دعوتت قلمت سبز باد
سلام . متشکرم . سبز باشید .
سلام
ممنون که سر زدی
کار رو خوندم و لذت بردم
موفق باشی
خواندمتان
با بخش اعظم سخنان آقای شهرام معقول موافقم.
پیروز باشید
واژه ها می رقصند وشعر می شوند اشک می شوند وحلقه میزنند توی چشم های دفترم قطره قطره (تو نیستی وخیال تو را به بر دارم ...)...
اااااااااااااااه
ااااااااااااااااه
اااااااااااااااااااااه
همین موفق باشید
ممنونم که نرگس ها را می خوانید
آفرین آفرین
هزی بردیم بی شک
درود
سلام دوست عزیز. دعوت شدید تا ترانه ای را پایکوبی کنیم. پیشاپیش از حضور گرمت سپاسگزارم. از بابت کپی پیست عذرخواهی می کنم.
درود!
راه به رفتن ادامه می دهد.آفرین! شماری از ترکیب هایت بی شک زیباست.
باران را از تمام پدیده های طبیعت بیش تر دوست دارم.سژاس از دعوت بارانی ات.
اما فراوان آسمان را به ریسمان بافته ای.این میزان آزادی که در نوشتنت جلوه کرده است شتک می زند به چهره ی هنر.خود را محدود تر کن در بیان و به دستور زبان کمی احترام بگذار.
سنگ طفلی ، اما
خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
” چه تهیدستی مرد “
ابر باور می کرد
من در ایینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
سلام
چشم میدوزم به ریل
لابه لای انگشتها
زیبا بود
ممنون
یا علی
دیپلم هنری...
http://abukoorosh.blogfa.com
سلام
من از خودم کم می شوم
من گاهی بی نهایت هستم
تو هیچ هم که نباشی
من سخت به اینجا کوچیده ام
زیبابود
و ..
در پناه حق
و تنها شاهد بوسه هایمان
کسی بود که بوسه را شرط اول
دیوانگی های من دانست . . .
همان که دیگر هیچ مخلوقی را
نمی بوسد
حتی توی خواب . . .
سلام و ممنون از بودن شما . . .
بیرون تر از نگاه را سپاس گزارم که کلمه ها را دوست دارد . . .
خوشحال میشم سری به کلبه من بزنید
و در مورد شعر آخرم نظرتون رو بنویسید
.
.
بشنو از دل
سلام شعر جذابی بود از جهت که در پی ارائه جهان بینی با حفظ عواطف این اصوات برام خیلی آشناس من رو یاد یکی از اشعارم انداخت تق وتق تا تقاطع کوچه شک ... استفاده از افعال مخالف ضمایر از جهت زمانی خود بر سر در گمی کلمات می افزاید در حالیکه با زبانی ساده زن بیوه ای در حین عبور است و برف نشانه پیری پشت زن را برف می بارد .... نوعی انتظار ممکن است برای مرگ باشد چون فضایی ابر آلود ما را به گورستان نزدیک می کند احساس می کنم زنجیر و چرخ دنده روایت با کلمات مبهم و تن تنها دچار کندی شده زبان در گیر کلمات شده ومفاهیم در پشت در فرم کلمات دست و پا می زند
و این جهان بینی نوعی توهم است که منطق شعر را دچار تشکیک می کند شاید شعر در مرز تلنگور و تزلزل مخاطب مانده است در هر حال ممنون از دعوتتون
سلام
ممنونم که خبرم کردی
خواندمت
شاد باشی
یا علی
"و زن
هرگز آغوش حریص و دل شکسته ی عشق را
ارضا نکرده است...."
.
.
.
.
.
جسارت واژه ها از نگاه تو آغاز می شود!
.
به روزم
سلام
سلام
به روزم
اگه شعر بود که من هیچی نفهمیدم!
سلام
تعادل روانی واژگان و سطربندی ها در این کار بیش تر بچشم می آید
یا علی
سلام ممنون
سلام.ممنون از دعوتت.موفق باشی
سلام.با داستان کوتاهی از خودم به روزم و منتظر نقد و نظر شما
با احترام.
رضا یوسف زاده تهرانی
سلام بر خانم حقیقی عزیز ...ممنونم از دعوتت خواندم حف بسیار دارم و ناگزیر از گفتن خلاصه ی از ان .تی اس الیوت میگویدبرای فهم یک متن ادبی به مولف متن اسمتناد کرد و یا نباید کوشید تا ذهنیت مولف و شخصیت را شناخت و یا اینکه متن را باز سازی کرد چرا که مولف از نظر الیوت کسی ست که به سبب دانستگی درونی رنج میبرد اما مولف اگر بخواهد موفق به خ
اثر ادبی شود باید ابتدا شوور و هیجانی را که ساخت مایه ی نگارش متن هستاند در خود حل کند و بعد دست به نوشتن اثر بزند و من در اینجا با خوانش شعر شما چندید بار از همان خطوط اغازین ...مثلن شما باران زنگ میزند چهره میشورد موش چکه چکه روی دفتر چه ها رنگ میزند امدن کلمه ی موش و همخوانی نداشتن با متن و اینکه نداشتن یک تصویر منسجم و بهم ریختن توالی تصویر ها و روایت ها چرا که شما هنجار شکنی کردی اما چه هنجاری ؟ هنجاری که از زبان معیار عدول نکند مفید است ..نه هنجاری که زبان معیار را براشوبد ..تا فرم ناهمگونی تصویرها و نایافتگی شکل اثر اگر موش را حذف کنیم خوانشی جدید خواهیم داشت اینگونه...چهر ه می شورد ..روی دفتر چکه چکه رنگ میزند ..البته با توالی قبلی...ودیگر اینکه برای فهم معنای متن و یا برای نقد ان نمیتوان به اطلاعاتی که شخصیت نویسنده با باور ها و خلق و خوی هایی که بر ما معلوم میکند استناد کرد زیرا انچه موجب نوشتن متن شده کنار گذاشتن همان شخصیت و و خلق و خو ها و ایجاد نوعی جسارت است که ستودنی ست..
سلام دوست عزیز....
بروزم با یک شعر و ادامه مقاله....
www.saripress.blogfa.com
www.sarij.persianblog.ir
سپاس
ممنون که اطلاع دادید
واقعا کارهاتون رو دوست دارم
من اینجا یک فیلم درامیتیک کوتاه دیدم
که شما با تکنیکی قوی دست به حس سازی تصاویر کردید
به طوری که تو این شعر نمیشه سطری رو حذف کرد
که این از امتیازهاش هست در این شعر
اینجا قصد به تصویر کشیدن این احساس های جدید با برخورد با این صحنه ها و صداهاست .و از نظر من شما به خوبی از عهده اش بر اومدید.
و با برخورد و آمیزش خوبی همون احیاس های فوق معنی کلمات رو در حد زیادی به عینیت رسوندید.
البته میدونم که اکثرا این تکنیکهای زیبای شما رو متوجه نمیشن .و لی به راهتون ادامه بدید.چون کارتون مثل بعضی ها در اثر جو زدگی شعر نو و نا آگاهانه نیست .
سلام دوست من
در انتظار شمایم. پیروز باشید.
سپاس از محبت شما
گذاشتم تا نم نم بارانی خیس کند این شهر را و بیایم...آمدم اما و بار ان هم بارید به هر حال....
از اینکه خبرم کردی ممنون.
راستش نمی دونم اینهایی که نوشتی رو معمولن چه می نامند؟
باور کن چند بار - احتمالن 3 یا 4 بار - خوندم اما هیچ ذهنیتی نسبت به اثر ندارم... شاید من متوجه کد گذاری های کار نمی شوم... اما حس می کنم گاهی شدیدا دچار افراط شده اید... منظورم بد بودن یا خوب بودن کار نیست که حق قضاوت روی هیچ اثری که اسم هنر رو یدک می کشه رو ندارم... منهای این قسمت که خوشم اومد:"" سانتی چند؟ ارتفاعم پایین کشید""
منتظر کارهای جدیدترتان خواهم ماند.
موفق باشید.
نجات ما ممکن نیست . در جبهه ی خارطوم یک بطری خالی باد را در خود گرفته تا کسی نبیند. نبیند و تنها بشنود
مثلن در این پارا گراف...سانتی چند؟ارتفاعم پایین کشید..ایا در پی شخصیت دادن به اشیا بی جان و نوعی ابراز در جان بخشی ست؟ یا اینکه نوعی واسطه ی هنری خاصی ست که با استفاده از تجربیات و تاثیرات ذهنی به شیوه های غیر مطلوب و غیر منتظره در ان با یک دیگر ترکیب شده و اینکه تاثیرات ذهنی و تجربیات انتزاعی برای شاعر قابل اهمیت ست که در این بند از شعر هیچ انکاسی از ان پیدا نیست..انگونه که در نظریات فرمالیستی چنان که خو مستحضر هستین منتقدانی چون <بی یر دزلی>به زیبا شناختی طرح یا ژانر معتقدنند چرا که خواه در هر اثر هنری چه شعر یا داستان چه موسیقی یا نقاشی هرچه که میخواهد باشد <بی یر دزلی>میگوید شاعر باید در قصد خود توفیق بیابد که در ان صورت خود شعر نشان که او در پی چه بوده ست حال میپرسم که شعر شما نشان خواهد داد که به کجای روانه یی یا نه ؟و اینکه مولف باید بگوید در پی کجا و چی روانه ست که در شعر شما به وضوح اشکار ست یا اینکه این تصویر در اثر شما برخلاف تصویر قبلی فرمی ساختمان ساز که حاکی از همگونی و انسجام ذهنی و عینی و شاعرانگی در اثر است نگاه کنید..زنی را بیوه قدم می کشد راه به رفتن ادامه تق تق که همزمان با تصاویر زن قدم زدن شتاب بیشتری به خود میگیرد و نهایت حرکت مقصد رسیدن را ... یا خنجر سایه میاندازد ساختاری فنی متشکل از جنسیت زنانه با گفتاری مرد سالارانه خارج از هرگونه کلیشه سازی با ذات شاعرانگی ...خلاصه اینکه استاد مکرم حرف بسیار دارم که از مقوله ی این اتاق مجازی خارجه .و اینکه سوای از دوبند اغازین شعر ..شعر شعر از بافت و انسجامی قوی یافته که خلاقیت شاعرانگی خانم حقیقی خارج از هر گونه دنباله روی باشد .با سپاس گر خطا گفتیم اصلاحش بکن ..
سانتی چند ؟ ارتفاعم پایین کشید
زنی را بیوه قدم می کشد
.
.
.
آفرین
سلام دوست من .
به روزم زودتر بیا.
سلام
بعد از مدتها به روم با:
صلیب های کوچکی که کودکان حرفه ای مجبورند به دوش بکشند
بی صبرانه منتظرم.
با احترام
دوست گرامی به روزم