از لکه و بوی تا لای ِ کتاب
رد کسی را می پاشد
حیاط به دامن می پیچد
شب از سوی چراغ سوراخ
پای ِ کبو کبو کبو تر به نامه مسیر برگشت
رب نا با بوی ِدالان در بشقاب
نمای یک لَ بخند
امتداد راهی است جنازه دارد می برد
بگو لا اله الله حصنی فمن روی کاغذ هوا را شرطی می کنم :
باروت که بمالد
حلزون چشم را سینه می خیزد
یک لنگه و در گاهی بخواب ِِ
کفش می آید .